محمد شاه ویردی(محمد معلم)
نه آن ترکم که من تازی ندانم
شکن کاری و طنازی ندانم
در منابع و نوشته های سدة اخیر، شیرین معشوقة و همسر خسرو پرویز پادشاه مشهور ساسانی را اهل ارمنستان و ارمنی معرفی کرده اند. در منابع قدیم تر هیچ اشاره به ارمنی بودن شیرین وجود ندارد. نظامی فارسی گوی بزرگ آذربایجان و خالق منظومة بی بدیل خسرو و شیرین در جای جای داستان به ترک و آذربایجانی بودن شیرین تأکید دارد. یکی از کهن ترین منابعی که در آن به داستان عاشقانة خسرو و شیرین اشاره شده شاهنامة فردوسی است. فردوسی که در این داستان مفصلاً به شرح زندگی پر تجمّل خسرو پرداخته ولی از شیرین اجمالاً صحبت کرده و هیچ اشاره ای به ملیّت و هویّت وی نکرده است.
دکتر ذبیح الله صفا در کتاب «تاریخ ادبیّات در ایران» جلد دوّم شیرین را کنیزک ارمنی معرفی می کند:«داستان عشقبازیهای خسرو و شیرین از جملة داستانهای اواخر عهد ساسانی است که کتبی از قبیل المحاسن و الاضداد جاحظ و غرراخبارملوک الفرس ثعالبی و شاهنامة فردوسی آماده است. در این داستان ها عشقبازی خسرو با کنیزک ارمنی از عهد هرمز آغاز شده و همین کنیزک است که بعدها از زنان مشهور حرمسرای خسرو پرویز گردید، لیکن در خسرو و شیرین نظامی، شیرین شاهزادة ارمنی است.»
سعیدی سیرجانی در کتاب «سیمای دوزن»چنین می نویسد:« روزی شاپور با خسرو پرویز از مهین بانوی ارمنستان سخن می گفت که: زنی صاحب شوکت است و قوی حال، بردیار ارمن فرمان می راند و جهان به شادی می گزارد. برادرزاده اش دختری است زیبا . پرویز از توصیف شاپور، دلبسته ی جمال شیرین شد و هم او را مأمور برانگیختن محبت معشوق کرد. شاپور به ارمنستان رفت و در کوهستانی نزدیک به گردشگاه شیرین پنهان شد و تصویری از چهرة زیبا و مردانة پرویز ترسیم کرد و در گذرگاه شیرین بر درختی آویخت».
به نظر می رسد نویسندگان سدة اخیر- اگر غرضی در کار نبوده باشد- واژة «ارمن» را دستاویز قرار داده و به شیرین ملیّت ارمنی بخشیده اند. کلمة«ارمن» چندین بار و در بندهای مختلف منظومة خسرو و شیرین به کار برده شده است. بار اوّل در بند 17 منظومه، آنگاه که شاپور رسّام چیره دست و ندیم خسرو برای وی از بانویی قدرتمند و فرمانروا که از آن سوی کهستان(جبال) بر سرزمینی گستردة «اران و ارمن» حکم می راند و زندگی به نشاط می گذراند و از برادرزادة زیبا و دلفریب او صحبت می کند:
ازان سوی کهستان منزلی چند
که باشد فُرضة دریای دربند
زنی فرمانده است از نسل شاهان
شده جوش سپاهش تا سپاهان
همه اقلیم از اران تا به ارمن
مقرر گشته بر فرمان آن زن
ندارد هیچ مرزی بی خراجی
همه دارد مگر تختی و تاجی
هزارش قلعه بر کوه بلند است
خزینه ش را خدا داند که چند است
ز جنس چارپا چندانکه خواهی
به افزونی فزون از مرغ و ماهی
ندارد شوی و دارد کامرانی
به شادی می گزارد زندگانی
ز مردان بیشتر دارد سترگی
مهین بانوش خواندند از بزرگی
نشست خویش را در هر هوایی
به هر فصلی مهیّا کرده جایی
به فصل گل به موغان است جایش
که تا سرسبز باشد خاک پایش
به تابستان شود بر کوه ارمن
خرامد گل به گل خرمن به خرمن
به هنگام خزان آید به آبخاز
کند برگردن نخجیرپرواز
زمستانش به بردع میل چیر است
که بردع را هوای گرمسیر است
در این زندانسرای پیچ در پیچ
برادرزاده ای دارد دگر هیچ
بار دوّم در بند 18 از سرزمین«ارمن، سخن به میان می آید و آن وقتی است که خسرو از توصیف شیرین به وجد می آید و ندیده دل به او می بازد. شاپور را مأمور می کند که به سرزمین ارمن برود و شیرین را نیز به عشق خسرو راغب نماید:
سخن چون گفته شد گوینده برخاست
بسیج راه کرد از هر دری راست
نمی خفت و نمی آسود در راه
زخسرو سوی شیرین شد به یکماه
بریده ره بیابان در بیابان
به کوهستان ارمن شد شتابان
که آن خوبان چو انبوه آمدندی
به تابستان بر آن کوه آمدندی
به ابیات ذکر شده از بند 17 دوباره نظر می اندازیم. در این ابیات نظامی از زبان شاپور از سرزمینی نام می برد که از چند منزلی کهستان تا بندرگاه دریای دربند کشیده شده است. دریای دربند همان بحر خزر است و در بند مرز تاریخی شمال شرقی آذربایجان است. مهین بانو بر سرزمین های ساحل غربی دریای خزر فرمان می راند و بنا بر شواهد تاریخی از دوران باستان نام این سرزمین آذربایجان یا آذرآبادگان و یا آتروپاتگان بوده است. علاوه بر این در این ابیات نام مکانهایی ذکر شده است که همگی در خاک آذربایجان واقع شده است مانند اران، موغان(موقان) که قسمتی از آن جزو جمهوری آذربایجان است و قسمت دیگرش در آذربایجان ایران واقع شده است؛ بردع یا بردعه که نام کنونی اش«باردا» در نزدیکی کُر Kur و ترتر در خاک جمهوری آذربایجان است. لازم به ذکر است که آذربایجان و مرزهای شمالی و جنوبی آنرا جغرافی نویسان قدیمی به صراحت نام برده اند. مرز شمالی آن، چنانچه ذکر کردیم در بند یا به عربی «باب» یا « باب الابواب» که در دوران باستان و حتی در صدر اسلام از لحاظ سوق الجیشی اهمیّت فراوانی داشت. مرز جنوبی آذربایجان را از کتاب « تقویم البلدان» تألیف ابوالفداء عمادالدین- اسماعیل ایوبی حکمران حمات که در قرن هشتم هجری به عربی نوشته شده و عبدالمحمد آیتی آنرا به فارسی ترجمه کرده است نقل می کنیم:
«.... حلوان آخرین شهر عراق است از آنجا به کوه بالا روند بر کوهش پیوسته برف است و آن حد جنوبی آذربایجان است.»
اصولاً در هیچ منبعی ندیده این که در سرزمین های ساحل غربی خزر کشوری به نام ارمنستان وجود داشته باشد و جمهوری ارمنستان فعلی کشوری جدید التأسیسی است که سابقة آن به سالهای بعد از جنگ جهانی اوّل می رسد.
ارمن کجاست؟
به طور قطع و یقین از دیدگاه نظامی با توجه به شواهدی که بعداً ذکر خواهیم کرد قسمتی از خاک آذربایجان است. مؤلف برهان قاطع(قرن دهم هجری) در شرح مادّة ارمن چنین می نویسد:« ارمن به فتح اوّل بر ورزن ارزن، ولایتی است از کوهستان آذربایجان و مولد شیرین مشهور آنجا بوده و ابریشم ارمنی منسوب به آنجاست و مخفّف (اگرمن) می باشد».
خاقانی شاعر بلند آوازة شروان در بیتی ارمن را چنین توصیف می نماید:
رضوان ملک خسرو مالک رقاب اوست
ارمن بهشت عدن شد از کوثر سخاش
اگر ارمن، همان ارمنستان می بود آیا خاقانی مسلمان با آن علم و زهد آنجا را به بهشت عدن تشبیه می کرد؟
طغرل سوم پادشاه عراق و آذربایجان که اتابک خود او آذربایجان را از چنگش به در آورده بود، خود را برای بازگرفتن سلطنت موروثی آماده می ساخت در یک رباعی چنین گفته:
ای دل به هوای ارمن ارمن باشم
خالی نکنم ز دل خرن زن باشم
وی چرخ اگر به حیله بیرون نکنم
گاو تو از آن خرمن خرمن باشم
متأسفانه متون و منابع جدید ارمن را با ارمنستان یکی گرفته و شیرین را به نژاد ارمنی معرّفی کرده اند. در لغتنامة دهخدا، ارمن را ارمنستان و واژة ارمنی را قوم ارمنستان دانسته اند. در لغتنامه دکتر معین ارمن قوم هند و اروپایی ساکن ارزمنستان معرفی شده است.
بند 24 از خسروشیرین نظامی را که عنوانش گریختن خسرو از هرمز بیان شده به طور خلاصه ذکر می کنیم:
«شاپور که به امر خسرو برای جلب محبّت شیرین عازم شده در سرزمین ارمن و در تفرجگاه شیرین و ندیمه هایش پنهان می شود. وی چندین بار بی آنکه دیده و شناخته شود تصویر خسرو را به شیرین می نمایاند شیرین شیفته و مفتون آن چهره می شود. سرانجام شاپور خود را به شیرین نشان داده دربارة صاحب تصویر صحبت کرده به شیرین توضیح می دهد که صاحب تصویر خسرو پرویز شاهزادة ساسانی و دلباختة شیرین است.
شیرین بی آنکه به عمّه وحتّی ندیمانش خبر دهد سوار بر شبدیز تیزپای در طلب خسرو و از چشمها ناپدید می شود. خسرو غافل از بازی سرنوشت بی قرار در انتظار وصال معشوق لحظه شماری می کند. دشمنان، با فتنه انگیزی خاطر پدر را به وی مکدّر می سازند و به هرمز چنین القا می کنند که گویا خسرو قصد جان و تاج و تخت پدر را دارد. هرمز مخفیانه دستور بازداشت و شکنجة پسر را صادر می کند. بزرگ امید استاد خسرو وی را از توطئه آگاه و وی را ترغیب می کند که مدّتی از پایتخن دور و مخفی شود. در منابع کهن محل فرار خسرو آذربایجان گفته شده و طبیعی نیز به نظر می رسد زیرا آذربایجان سرزمین دلداده اش شیرین بوده و از پایتخت ساسانی بسیار دور . در تاریخ طبری چنین می خوانیم:«....پرویز از بیم پدر فراری شد و به آذربایجان رفت و تنی چند از مرزبانان و اسپهبدان بر او فراهم شدند و با وی بیعت کردند.... و هرمز را از پادشاهی برداشتند و میل به چشمش کشیدند و رها کردند از آنرو که کشتن وی را خوش نداشتند. و چون پرویز خبر یافت با یاران خویش از آذربایجان شتابان به دارالملک آمد....».
فردوسی نیز همین مطلب را در شاهنامه چنین توضیح می دهد:
«... از این ساختن حاجب آگاه بشد
برو کام و آرام کوتاه شد
بیامد دمان پیش خسرو بگفت
همه رازها برگشاد از نهفت
شب تیره از تیسفون درکشید
توگفتی که شد از جهان ناپدید
نداد آن سر بر بها رایگان
همی تاخت تا آذرآبادگان
چو آگاهی آمد به هر مهتری
که بد مرزبان بر سرکشوری
که خسرو بیازرد از شهریار
برفته ست با خوارمایه سوار
بپرسش برفتند گردنکشان
به جایی که بود از گرامی نشان
نظامی نیز همانطور که قبلاً اشاره شد «ارمن» را خاک آذربایجان می دانسته ماجرای را چنین توصیف می نماید:
«...که از بیم پدر شد سوی نخجیر
از آنجا سوی ارمن کرد تدبیر
زمین کن کوه خود را گرم کرده
سوی ارمن زمین را نرم کرده
به نومیدی دل از دلخواه برداشت
به دارالملک ارمن راه برداشت
متأسفانه نویسندگان متأخر این قسمت داستان را نیز تحریف و دگرگونه توصیف کرده اند. سعیدی سیرجانی در کتاب «سیمای دوزن» داستان فرار خسرو از بیم پدر را اینگونه به قلم کشیده است: «....هرمز به تفبّبن بدخواهان بر پرویز بدگمان شده و چنین پنداشته بود که فرزند برای تصاحب تاج و تخت قصد جان وی کرده است، تصمیم به حبس و شکنجة او گرفت. بزرگ امید شهزاده را از قصد پدر آگاه کرد و پرویزز هراسان از خشم شاهانه با جمعی از غلامان به بهانة شکار در جامة سفر از مداین فرار کرد و به هوای دیدار معشوق راه ارمنستان پیش گرفت».
مرزداران از آمدن خسرو به طرف آذربایجان آگاه شدند و به خدمتش شتافته استقبال شاهانه کردند. مرزداران و اسپهدان مناطق مرزی با خسرو بیعت کردند و اظهار وفاداری، ایشان آمادگی خود را برای جان نثاری در پای رکاب وی اعلام کردند. از وی خواستند که به کمک ایشان به پایتخت یورش برد و تاج شاهی بر سر نهد خسرو از آنان تشکر و قدردانی کرد ولی علیه پدر دست به هیچکاری نزد. چند روزی در مرز به استراحت و عیش پرداخت و آنگاه:
از آنجا سوی موقان سر به در کرد
زموقان سوی باجروان گذر کرد
باجروان مرکز موقان محسوب می شد و موقان و باجروان قسمتی از خاک آذربایجان است.
مهین بانو فرمانروای اران و ارمن از نزدیک شدن خسرو به مرز آذربایجان آگاه شده به همراه هدایا و تحف گرانمایه و سپاه وحشم به پیشواز خسرو آمد:
مهین بانو زمین بوسید و برجست
به خسرو گفت ما را حاجتی هست
که دارالملک بردع را نوازی
زمستانی در آنجا عیش سازی
هوای گرمسیر است آن طرف را
فراخیها بود آب و علف را
شیرین ارمنی یا شیرین ترک؟
اگر شیرین چنانچه نویسندگان متأخّر ادعا کرده اند ارمنی می بود باید در رابطه با وی و محیط اطراف سرزمینش نمادها و نشانه های قوم ارمنی و دین مسیحیّت به وفور به چشم می خورد، حال آنکه در تمام منظومه یک بیت نیز در رابطه با این موضوع دیده نمی شود. برعکس در بیتی به آتش پرست بودن شیرین و کسانش اشاره شده است:
آنگاه که شاپور آتش عشق خسرو را در دل شیرین شعله ور می سازد و شیرین احساس می کند که بی وجود خسرو زندگی بی رنگ و بی روح است تصمیم می گیرد به تیسفون برود و به خسرو ملحق شود. بی آنکه به عمّه اش و یا ندیمانش خبر دهد از همان تفرجگاه خویش سوار بر شبدیز از چشمها دور می شود. بعد از لحظاتی ندیمه ها از غیبت شیرین نگران شده به جستجوی او بر هر گوشه ای سر می زنند ولی شیرین گویی پر درآورده و پریده است. مهین بانو پریشان و آشفته برای یافتن برادرزاده تمام کشور را جستجو می کند ولی از شیرین خبری به دست نمی آید. مهین بانو در غیبت شیرین همچنان مغموم و دلگرفته است تا اینکه خسرو به آذربایجان می آید. مهین بانو خسرو را به پایتخت و کاخ خویش دعوت می کند و از او میزبانی می کند. خسرو برای رفع اندوه مهین بانو جای شیرین را به وی خبر می دهد و شاپور را مأموریت می دهد که به پایتخت رود و شیرین را با خود باز آورد. وقتی شیرین به همراه شاپور به آذربایجان بر می گردد مهین بانو به شکرانة سلامت و بازگشت شیرین:
بسی شکر و بسی شکرانه کردند
جهانی وقف آتشخانه کردند
خسرو و شیرین به دیدار یکدیگر سراز پا نمی شناختند. روزها و شب ها در گوشه و کنار شهرهای آذربایجان به شکار و عیش و طرب ایام می گزاردند:
گهی بر فرضة نوشاب شهرود
جهان پرنوش کردند از می و رود
گهی بر شط کر بستند زنجیر
ز مرغ و ماهی افکندند نخجیر
در اوج این عیش و طرب خبر بد و غم انگیزی به خسرو رسید. در پایتخت شورشیان هرمز را از سلطنت خلع کرده و چشمانش را میل کشیده اند. خسرو شتابان سوار بر شبدیز برای تصاحب تاج و تخت موروثی به سوی مداین تاخت. چندی گذشت، شیرین دوری و فراق خسرو را تاب نیاورد و از عمه اش اجازه خواست که به دنبال خسرو به مداین رود. مهین بانو برادرزادة جوان و شیفتة خود را چنین اجازه ای داد ولی او را چنین پند و اندرز نیوشاند:
مهین بانو که پاکی در گهر داشت
زحال خسرو و شیرین خبر داشت
در اندیشه از آن دویار سرکش
که چون سازد به هم خاشاک و آتش
به شیرین گفت کای فرزانه فرزند
نه بر من بر همه خوبان خداوند
یکی ناز تو و صد ملک شاهی
یکی موی تو از مه تا به ماهی
سعادت خواجه تاش سایة تو
صلاح از جملة پیرایة تو
جهان را از جمالت روشنایی
جمالت در پناه پارسایی
تو گنجی سر به مهری نایسوده
بدو نیک جهان نا آزموده
...چنانم در دل آید کین جهانگیر
به پیوند تو دارد رای و تدبیر
گر ایت صاحب جهان دلدادة توست
شکاری بس بزرگ افتادة توست
ولیکن گرچه بینی نا شکیبش
نباشد گوش داری بر فریبش
نباید کز سر شیرین زبانی
خورد حلوای شیرین رایگانی
فروماند تو را آلودة خویش
هوای دیگری گیرد فراپیش
چنان زی با رخ خورشید نورش
که پیش از نان نیفتی در تنورش
...چو بدید نیک عهد و نیکنامت
ز من خواهد به ناموسی تمامت
گر او ما هست ما آفتابیم
و گر کیخسرو است افراسیابیم
به بیت پایانی خوب دقت کنید آیا نظامی با این صراحت از ملیّت شیرین و مهین بانو صحبت نمی کند؟ افراسیاب قهرمان افسانه ای ترکان با ملیّت ارمنی چه ربطی می تواند داشته باشد؟
در منظومة خسرو و شیرین برای شیرین ده ندیمة زیبا موجود است به نامهای این ده دختر گلرخ و شکر دهن توجّه کنید! اسمها عربی و فارسی و ترکی است:
وزین سو آفتاب بت پرستان
نشسته گرد او ده نارپستان
فرنگیس و سهیل سر و بالا
عجب نوش و فلک ناز و همیلا
همایون و سمن ترک و پریزاد
ختن خاتون و گوهر ملک دلشاد
حتّی نوع غذا و خوراکشیرین هم از نوع غذا و خوراک ترکان است:
گرش صد گونه حلوا پیش بودی
غذاش از مادیان و میش بودی
خوردن شیر مادیان در میان ترکان بسیار رایج بوده از شیر مادیان نوعی مشروب می ساختند که به آن«قیمیزQimiz» می گفتند.
در طول داستان بارها بین خسرو و معشوقش شیرین در شرایط گوناگون بحث ها و گفتگوها واقع می شود گاه سخن از شوریدگی و عشق است و گاه شکوه و گله مندی در همة این احوال شیرین از کلمة ترک و متعلّقات آن سخن به می آورد و گاه حتّی به ترک بودن خویش با صراحت اقرار می کند:
نه آن ترکم که من تازی ندانم
شکنکاری و طنازی ندانم
در بند 40 منظومه از زبان شیرین خطاب به خسرو می خوانیم:
به این هندو که رختت را گرفته است
به ترکی تاج و تختت را ربوده است
در بند 60 داستان آن هنگام که شیرین خبر مرگ مریم مسیحی دختر امپراتور روم و همسر اوّل خسرو را می شنود
ضمن تسلیت نامه ای به خسرو در تمجید از بانوی متوفی می گوید:
زمین تا آسمان خورشید تا ماه
به ترکستان فضلش هندوی راه
مریم همسر خسرو پرویز نسبت به شیرین حساسیّت دارد و حسادت می کند. وی به خسرو اجازه نمی دهد که شیرین را به حرمسرای خویش بیاورد بدین علّت شیرین بیرون از پایتخت با تلخکامی و دور از معشوق در کافی با ندیمه هایش زندگی تلخی دارد. پس از مرگ مریم، خسرو که در آرزوی وصال شیرین بی قرار است با غلامانش به سوی کاخ شیرین می تازد:
فرس می خواست بر شیرین دواند
به ترکی غارت از ترکی ستاند
چنان در سرگرفت آن ترک طنّاز
کزو خسرو نه کیخسرو کشد ناز
شیرین از خبر آمدن خسرو هم بسیار شادمان است و هم به هراس می افتد شادمان از اینکه فراق به وصال تبدیل خواهد شد؛ هراس از اینکه مبادا آتش هوس چنان شعله ور شود که شیرین نتواند مقاومت کند و بر خلاف وصیّت عمه اش عفت خود را حفظ نماید. دستور می دهد در کاخ را ببندند و چند کنیز زیبای خود را با هدیه های گرانمایه به استقبال خسرو می فرستد و خود به پشت بام قصر می رود و از آنجا به خسرو اظهار عشق و بندگی می نماید:
نه ترک این سرا هندوی این بام
شهنشه را چنین داده است پیغام
خسرو که بر خلاف انتظار با در بستة قصر روبرو شده است، عصبانی و تلخکام با شیرین به گفتگو می پردازد این مباحثه و گفتگو تقریباً طولانی است؛ از زبان شیرین می شنویم:
جهانداران که ترکان عام دارند
به خدمت هندویی بربام دارند
هنوزم هندوان آتش پرستند
هنوزم چشم چون ترکان مستند
رخم سرخیل خوبان طراز است
کمینه خیلئاشم کبر و ناز است
به غمزه گر چه ترکی دلستانم
به بوسه دلنوازی نیز دانم
زپس کاورده ام در چشمها نور
زترکان تنگ چشمی کرده ام دور
ز تنگی کسی به چشم در نیاید
کسی با تنگ چشمان بر نیاید
خسرو دلشکسته و مکدر شیرین و قصر وی را ترک و به اردوگاه خویش مراجعت می کند. شیرین از اینکه معشوق دلگیر شده و تلخکام او را ترک گفته بسیار غمگین می شود. غم فراق تاب و توان از وی می گیرد ناگزیر دست به دامن شاپور زده با همکاری و همیاری وی مخفیانه وارد اردوگاه پرویز شده در چادری که شاپور برایش تعبیه کرده است ساکن می شود. شاپور نکیسا یکی از دو نوازندة بزرگ
خسرو را نهانی به چادر شیرین آورده او را به شیرین و عشق به خسرو آشنا می کند. شیرین از نکیسا درخواست می کند که در بزم خسرو با ساختن آهنگی و با خواندن غزلی زبان حال وی باشد و نکیسا در بزم شبانة خسرو چنین می خواند:
...و گر چشمم ز ترکی تنگییی کرد
به عذر آمد چو هندوی جوانمرد...
سرانجام خسرو؛ با حضور مؤبد بزرگ شیرین را به طور رسمی و قانونی عقد می کند و دو دلداده به مراد خویش می رسد. موکب شیرین با شکوه و عظمت به طرف مداین به راه می افتد.
همه ره موکب ترکان چون شهد
عماری بر عماری مهد بر مهد
برای حسن ختام وجه تسمیة شیرین را از زبان نظامی بزرگ نقل می کنیم:
شنیدم نامه او شیرین از آن بود
که در گفتن عجب شیرین زبان بود
حال نمی دانم چرا بعضی ها علیرغم این همه واضحات و شواهد متقن باز هم با اصرار و ابرام بر ارمنی بودن شیرین تأکید می ورزند؟
دوم آبان 1402هشتم ربیع الثانی1445بیست و چهارم نوامبر2023